نازنين زهرانازنين زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

نازنين زهرا نفس مامان وبابا

شکست طرح ترک اعتیاد به شیشه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

این روزا دخملی مامان کاملا به دستشویی رفتن عادت کرده و دیگه خودش و خونه رو خیس نمیکنه . مامانی فداش ! قرار شده مامانی در یک طرح ضربتی خونه رو کامل بشوره و بسابه البته خیلی زود وقبل از شروع مدارس ، الان من کاملا سردرگمم ، حیاط که نداریم ، تنها قالیشویی شهر هم که تعطیل !!!!!!!!!!!! تو خونه اپارتمانی معلوم نیست چطوری می خوام خونه تکونی کنم و فرش بشورم ! یک در گیری دیگه ای که این روزا دارم شیر خوردن دخملی با شیشه است که سبب میشه هر شب خودشو حسابی خیس کنه ، نگرانم فردا زمستون باشه صبح حموم کنه و بخواد بره مهد ، خیلی بد میشه . خوب بلاخره تصمیم گرفتم ترکش بدم البته الان یک مدتی بود که داستان می می کوچولورو براش تعریف میکردم و یکی از داستانای ...
29 مرداد 1392

عکس گرفتن جنجالی !

بابایی هوس کرده بود برای دخمل یک عکس بزرگ بگیره برای هال خونه ، برای همین امروز عصر شال و کلاه کردیم و با چند دست لباس اضافی راهی شدیم اولش دخمل مودب بود و به خاله سلام کرد وبه توصیه بابا بهش گفت : برام عکس میگیری ؟ اما وقتی بالا رفتیم با دیدن گل و قارچ ای بزرگ تزیینی رو دنده لج افتاد و راضی نمی شد ژست بگیره ! بستنی خریدیم نشد ! وعده و وعید دادیم نشد ! نه دیگه وقتش نبود خانم کوچولومون به هیچ صراطی مستقیم نمی شد . خلاصه بردیمش تو ماشین و بابا گذاشتش رو صندلی عقب ، اونم گریه سر داد ! طفلکی بس بهش گیر داده بودیم خسته شده بود پیاده شدم ورفتم پیشش و نازشو کشیدم . به دستور بابا بردیمش خونه عمه و خودمون رفتیم برای بقیه خریدها . دلم نمیخوا...
23 مرداد 1392

عید فطر

عسل مامانی ازدیروز منتظرعیده ،اخه بابایی مثل همیشه طاقت نیوورد وبهش گفت ممکنه فرداعید باشه طفلکی وقتی شبش فهمید عید پس فرداست کلی غرزد : فرداعیدنیست ؟ پس کی عیده ؟ چرا عید نشد ؟ کی لباس قرمزم رو می پوشم ؟و........ امشب بعداز مرور چندباره برنامه عید خوابید . مامانی فدات
17 مرداد 1392

واقعیت های سخت زندگی

نزدیک غروب بود من سالاد درست می کردم و دخمل هم کنار دستم بود برای ناخنک زدن وغارت گوجه فرنگی ها! بعد چند دقیقه بابا هم از اژانس اومد و نشست کنارمون ، یک کمی گرفته بود گفتم : خوبی ؟ گرسنمه وخسته هستم اوضاع مالی هم بد ماه رمضونه کسی نمیره این ور اونور حقوق هم دیر شده ............ عزیزم اشکال نداره ما که توخونه همه چی داریم تازه هنوز وقت قسط ها نشده  خداروشکرکن بازم به غرزدنش ادامه میده :توهمیشه اینومیگی صدای ایفو.ن ادامه حرفشو قطع کرد ، اما ازجاش بلند نشد گفت با ما کارندارند حتما مهمون اومده براهمسایه ، یا اصرار من پاشد و بدون هیچ حرف و پرسشی دکمه ایفون رو زد چند ثانیه بعد در اپارتمانمون رو زدن بابا : کیه ؟ من : حتما اشتباهی...
16 مرداد 1392

جیرجیرک

این روزها مواجه شدیم با حمله ی جیرجیرکها ! توخیابون پرشده و انگار همه جای شهر دارن رژه میرن.حالا خوبه ما طبقه دوم هستیم و تعدادشون توخونمون کمتره ، بابا اصرار داره سم بریزیم ولی من برای نازنینم نگرانم اخه همش فرشارو کنار میزنه و رو موزاییک به قول خودش خاک بازی میکنه ! دخمل یک دمپایی میگیره و دنبالشون میکنه و بعدازکلی دویدن و چندین بار با ملایمت زدن وکشتنشون ازم دستمال کاغذی می خواد تو دستمال می پیچه و میندازه تو سطل زباله ، این روزا مصرف دستمال کاغذیمون بالا رفته ! گاهی هم کنار جنازه میشینه وکلی  با جیرجیرک حرف میزنه : بچه هات خونه هستند ؟ بر اشون غذادرست کردی ؟و....... اگه جیرجیرک کوپولوباشه بهش میگه : مامانی دوستت داره اذیتش نکن...
16 مرداد 1392

یخ من کو؟

امروز غروب داشتم از جا یخی برای شربت درست کردن یخ بیرون می اوردم ، دخمل هم اصرار میکرد یک تکه بهش بدم با اینکه شدیدا تشنه بودم و کرسنه وخسته و حدس میزدم نتیجه اینکار تمیزی دوباره خونه و احتمالا بیگاری قبل افطار هست ولی خوب در برابرش کم اوردم بعد از گرفتن یک تکه یخ حالا یک ظرف می خواست بعدش قاشق دادمو گفتم این اخریه دوباره اومد و گفت فقط یکی _خوب _ یک قاشق بزرگ که اشپزی کنم اونم دادم بعدش : _ یک کم اب که بشه سوپ! وای این یعنی حسابی تودردسر افتادم ولی کاریش نمیشه کرد ! کمترین مقدار ممکن رو توظرفش ریختم اونم مشغول هم زدن سوپش شد! شربت اماده شدو دخملی اومد برای خوردن ، بعد دوباره سراغ بازیش رفت _مامان یخ منو ندیدی ؟ _ توظرفه ...
9 مرداد 1392

گردنبند بامیه ای

دیروز می خواستم برای افطار خورشت بامیه درست کنم اما متاسفانه بیشترش بدرد نخور و سفت بود ، سفت هار و توروی فرش مینداختم و اونهایی که بدرد می خورد رو سرودمش رو میزدم و میدادم به گلم که بداره تو ظرف و ذوق زده بشه که داره به مامان کمک میکنه . دک دفعه دخمل پرسید اینارو چرا میندازی گفتم به درد خوردن نمیخوره بعدا با هاش بازی میکنیم ! بعد از اماده کردن غذا و گذاشتن خورشت برای جا افتادن ، با دخمل رفتیم بامیه بازی ! من پیشنهاد دادم گردنبند درست کنیم دخمل هم موافقت کرد یک نخ و سوزن اوردم وبارد کردن از بامیه ها گردنبند درست شد ، انداختیمش گردن یگانه ( خرس سفید ) حیف که موبایل مامانی خراب شده ونتونستیم عکس بگیریم ! دخمل این قدر با هاش ور رفت که ن...
9 مرداد 1392

خدای دوست داشتنی دخمل

اولین کنجکاوی دخمل در مرد خدا با دبدن نماز مامان وبابا آغازشد ، خودشو زیر پادر مامان قایم میکرد ودولا وراست میشد به صورت جالبی هم سجده میکرد کم کم به وضو علاقه مند شد و اذان رو از تلویطیون گوش میده اولشو بلده الله اکبر اشهدال لا الله و بقیه اش رو با کشیدن صدا وگرفتن حالت تم اذان ادامه میده . اولین بار بابا عکس اقای خامنه ای رو نشونش داد وگفتش اقا ، الان بعد اذان باید نماز آقاروهم ببینه واگر شیکه خوزستان نشون نده باید تو یکی از شبکه ها براش پیداکنیم یکبار خواستم ماست مالی کنم گفتم اینم نمازه مامانی ا برو بالا انداخت وگفت من نماز اقارو میخوام نه حاج اقا ! قربون شکل ماهت بشم اخه چطور از هم تشخیصشون دادی ؟ این رو زا کامل وضو میگیره البته ...
5 مرداد 1392